با تمام کنار او بودَنـهآیت " کنــآر " می آیم...
نه چتری داشت نه روزنامه ای عاشقش شدم...! کمي عوض شدم؛ ديريست از خداحافظي ها غمگين نميشوم؛ به کسي تکيه نميکنم .؛ از کسي انتظار محبت ندارم؛ خودم بوسه ميزنم بر دستانم ؛ سر به زانو هايم ميگذارم و سنگ صبور خودم ميشوم... چقدر بزرگ شدم يک شبه !!! در آغـــوش خودم هستـــم! هــــــمــــــه مــــیگـــــن (◕‿◕) دیگه نه "شلوار پاره" نشونه "فقره" مـــن ســـزاوار ایـــن ” فراموشـــی ” نبـــودم … یک مترسک خریده ام عطر همیشگی ات را به تنش زده ام در گوشه اتاقم ایستاده درست مثل توست ، فقط اینکه روزی هزار بار از رفتنش مرا نمی ترساند . . . خسته شدم از بس به آدمایی که میخوان جای تو رو توی قلبم بگیرن گفتم : ببخشید اینجا جای دوستمه ، الان برمیگرده ! گفتم زندگی چند بخش است؟؟ مـیــــــــکشم ... میــــــکشی ... میـــــــکشد ... سیگـآر را دود میڪنــم .. سخت بود.......فراموش کردن کسی....که با او همه چیز و همه کس را...فراموش میکردم... من فقط دارم سعی میکنم همرنگ جماعت شوم،اما می شود کمی کمکم کنید!آی جماعت…شماها دقیقا چه رنگی هستید؟... شهر من اینجا نیست !اینجا…آدم که نه!آدمک هایش , همه ناجور رنگ بی رنگی اند!و جالب تر !اینجا هر کسی هفتاد رنگ بازی میکندتا میزبان سیاهی دیگری باشد!.شهر من اینجا نیست!اینجا…همه قار قار چهلمین کلاغ رادوست می دارند!و آبرو چون پنیری دزدیده خواهد شد!.شهر من اینجا نیست!اینجا…سبدهاشان پر است ازتخم های تهمتی که غالبا “دو زرده” اند!.من به دنبال دیارم هستم,شهر من اینجا نیست…شهر من گم شده است!...آدمــیزاد در حرف زدن هایش بی ملاحظه است … !وقتی میخواهد با منطق حرف بزند ؛ احساساتی میشود …وقتی از احساسش میگوید ؛ آرزوهایش لو میرود …وقتی از آرزوهایش یاد میکند ؛ حسرتش رو میشود …وقتی حسرتهایش را روشن میکند ؛ منطق میتراشد …و اینگونه گند میزند به همه ی روابطش …... درد !
عروســک خـیمـــہ شــب بــازے . . ارزوی قشنگی است
این روزها تلخ می گذرد ، دستم می لرزد از توصیفش !
معلم که از عصبانیت شقیقه هایش می زد ، به چشمهای سیاه و مظلوم دخترک خیره شد و داد زد : (چند بار بگم مشقاتو تمیز بنویس و دفترت رو سیاه و پاره نکن ؟ ها؟ باهاش صحبت کنم )دخترک چانه لرزانش را جمع کرد... بغضش را به زحمت قورت داد و آرام گفت :خانوم... مادرم مریضه... اما بابام گفته آخر ماه بهش حقوق میدن... اونوقت میشه مامانم رو بستری کنیم که دیگه از گلوش خون نیاد... اونوقت میشه برای خواهرم شیر خشک بخریم که شب تاصبح گریه نکنه... اونوقت... من دفترهای داداشم رو پاک نکنم و توش بنویسم... اونوقت قول می دم مشقامو بنویسم... معلم صندلیش را به سمت تخته چرخاند و گفت : بشین سارا... و کاسه اشک چشمش روی گونه خالی شد... ڪسـے ڪــﮧ زیــآב تـو פـَـرفــآشــ میگــــﮧ بــیـפֿـیــآلــ دلــم خـیـلــی بــیــشــتــر از حـجـمــش پـــُر اســت ؛ رَنجِشے نیست...(!) مـَטּ اینجآیَمـ..! وُ نِگـــــآهَمـ مـے ڪَردے..! به مــَـــن دَســـتـــــ نــَزن ! مـیآنـِﮧ آدَمـَکْ هـآےْ هــِزآر رَنـگْ . . . بـرای ِ تـو نـان می خـرم زنـــ ـ ـ ـآنـے کــہ حـالا تـهـے از احــســــآس توی زندگی ما سرعت خوشبختی خیلی خیلی کمه تا لود بشه پدرت در میاد وقتی هم لود میشه تازه میفهمی این اونی نیست که میخواستی از دور که خوب میدیدمش خیلی میدرخشید بهش اشاره ایی کردم و گفتم بیا نزدیک تر وقتی اومد نزدیک دیگه نمیدرخشید تازه فهمیده بودم خرده شیشه های تو دلش بودن که میدرخشید...
فقط محض رضای " خـُـدا "
دست از سر خوابهایم بردآر ...
هیـچ گـرسـنه ای باقی نمــــی ماند ...
هـــمه سیــــر مـی شـوند, از زنــدگی ...
از كجا میدانستم كه مسافر
مـــن خودم را در آغوش گرفتـــه ام…!
نه چنـــدان با لطافتــــ
نه چنـــدان با محبتــــ…
امـــا
وفـــادار….وفـــادار….
بــــخشـــــشـــــ از بـــــزرگــــان است . .
مـــــنـــ بــــخــــشیــــدم و هــــیچکـــس بــــهــــم نــــگفـــتـــ:
چـــــقدر بــــــزرگــــــ شـــــدیـــ. . .
هـــــمه گـــــفتن بـــــلــــد نـــــبودیـــــ حــــقــــتو بـــــگیــــریـــــ...!!!
پرنده ای که رفت بگذار برود
هوای سرد بهانه است
هوای دیگری به سر دارد . . . !
نه "سکــوت" علامت "رضــایت"
دنــیـــــــــــــــای غـــریـبـیــست
ارزشـــــــــــها "عـــــــــــــــــــوض" شـده
"عـــــوضــــــــــی هــا"، بــا ارزش شــــدن...
وقتـــی تــو دلتــــ احســــاس عجیبــــی داری
همـــون موقــــع ستــــــ کـــــه دنبــــال کســـــی مــی گـــــردی
تـــا سفـــره دلـتــــو پیشـــش بــاز کنـــی اما هیــــچ کــــس نیــستـــــــ . . .
همانطـــور کـــه تـــو ,
لایـــق ایـــن ” عشـــق ” نبـــودی
گفت: دو بخش
گفتم کدامند؟؟
گفت: کودکی، پیری
گفتم: پس جوانی چه شد؟؟
گفت: با عشق ساخت......با بی وفایی سوخت...... با جدایی مرد...!!
هر ســـــــــه میکشیم
او ناز ِ تو را / تو دست از من / و من ...
اَه فندکم کجاســـــــــت ؟
بہ ایـن امیــد ڪہ بآ هـر پُکَـش یکے از خآطـرآتتـــ فـرآموشتــــــــــــ ڪـُـنم
اما فآیـده اے نیستــــ ...
میبـآیستــــــــــــــــــ خـود رآ دود ڪــُـنـم .....
اینکه یک نفر بهت خیانت می کنه
درد نداره
دردش اینجاست
واسه اینكه بهش خیانت نكنی
خیلی موقعیتهای بهتری رو بخاطرش گذاشتی کنار...
چقـدر احمــق بودم کـہ اون لحظـہ هایـے کہ . . .
صـدام میکردے "عروسکــم " خون میــدویـد زیر پوستـم . .
و بـا " ع ش ق " میگفتــم جانــــم . . .
غافـل از اینکــه واقعــا عروسکــے بیش نبودم . . . !
عروســک خـیمـــہ شــب بــازے . .
داشتن رد پای تو کنار ردپای من
بر دشت سپید پوشیده از برف
اما هنوز نه برف اومده و نه تو...
همین بس که :
نفس کشیدنم در این مرگِ تدریجی، مثل خودکشی است ،با تیغِ کُند.
فردا مادرت رو میاری مدرسه می خوام در مورد بچه ی بی انظباطش
اونوقت قول داده اگه پولی موند برای من هم یه دفتر بخره که
بیشتـَـر اَز هـمــﮧ فـِـڪــر و פֿـیــآلــ בآرهـ
فـَقـَـط בیگــﮧ פـوصلـــﮧ ے بـَـפـثـــ نـَـבآرهـ
چــوלּ פֿـَستـَستــــ......(!)
پــُـر از جــایِ خــالـیِ تـــو
پــُـر از دلــتــنـگی بـرای نگــاهِ تـــو
پــُـر از خــاطـراتِ قــدم زدن
در کـوچــه پــس کــوچـه هـــای شــهـر بـا تــو
پــُـر از حــس پــرواز
پــُـر از تــو . . .
آدَم هـا هَمیـטּ اَند...(!)
خوبَـنــد وَلے فَراموشکــــآر...،
مے آیَند...(!)
مےمـانَند..(!)
مےرَونـــــ ـ ـ ـــد...(!)
مِثل مُسافراטּ کـاروآטּ سَرآ...،
مِثل اِزدحـام ِ بے اِنتهـای ِ یکـ خیابـآטּ...(!)
کَسے بَرای ِ بودَטּنیـامَده ، نمے آیَد...(!)
جآیـے ڪِـﮧ وَقتِـ رَفتَنَت ایستآدِهـ بُودے
آمَدِه اَمـ تآ بِبینَمـ اَز اینجآ چِگُونِــﮧ بُودَمـ ..
ڪِـﮧ تُو اَشکـ هآیَمـ رآ نَدیدے..!!!!
جَنیـــنِ عــِشـــــق را در دِلــــم ســِقـــط می کـُننــد ...
شــاهــرَگ هـایِ بـــُریـــده یِ احــسـاسَت !!
هــمـــیــشه ;
یـــک خـــودکــُشـیِ مَجـــازی .... ;
امـــضـــایِ پـــایــانِ عــــاشقــانه هــــای ِ مــَن اســت ....
دِلـبآخـتـِﮧ یــِکْ رَنـگےْ او شـُدَمْـ .؛
اَفـسوسْ .!!
گـُـذَر زَمـآטּ بـیرَنـگــَش کــَردْ . .؛
کــَمـرَنـگْ . . . وَ کـَمـرَنـگْ تــَر .؛
وَ دَر آخــَر . . . مـَحـْو .!!!!
بـرایِ تـو چـای مـی ریـزَم , آب می آورَم
جهـان را همـوار می کنـم وُ
دنـیا را بـه عطـری کـه دوسـت داری
مـی پـیچـم
تـو !!! تـو امـا , هیـچ کـاری نـکن , هیـچ نـکن
فـقط , عـاشـق شـو .
و بـا چـتـرے از مـنـطـق
گـوشــہ اے تـنـهـآ نـشـسـتــہ انـد ؛♥
بـی شـکـــ ، هـمـان בخــــ♥ــتـــرکـــآטּ بـی پــروایـــے انـב
کــہ سـالـهـایـے نــہ چـنـــــــבاטּ دور
بـی تـجـربــہ از " تـــــب و لـــــــرز" عـشـــق ،
" خــــیـــسـ♥ــے بـــآرانــــش " را آرزو مـیـکـرבنـــــــב ... !
بیشــتر از هــر زمــآنی
دوسـتــ دارمــ خــودمــ باشــمــ !!
دیگــر نـه حــرص بدســت آوردنــ را دارمــ
نه هـــراس از دســت دادنــ را ..
هرکـــس مـــرا میـــخواهد بـخـــآطــر خــودمــ بخواهــد
دلــم هـــوای خـــودم را کـــرده اســت ..
Design By : RoozGozar.com |